ترسیم حال ام البنین در بازگشت کاروان امام به مدینه
عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید ورود قافـله را از دهـان شهـر شـنـیـد مـسـافــران عـزیـزش ز راه مـیآیـنـد میان گـریه چو ابـر بـهـار میخـنـدیـد پس از تحـمـل یک انـتظار جـان فرسا عصای حوصلهاش روی کوچه میلغزید نشان قـافـله را با نگـاه مـضـطـربـش میان همهمه ها میگـذشت و میپرسید مـیـان زمـزمـه ها بوی مـرگ مـیآمد برای آن چه نـبـاید شـود کـمی ترسیـد بشیـر! حرف بزن! از حـسین میدانی هزار ماه و ستاره فدای یک خورشید خبر سریع تر از او ز کوچهها میرفت و بغض شهر در این سوگ بی کران ترکید گرفت دست به پهلو، شکست، طوفان شد به روی خاک نشست، ابر شد و خون بارید |